ابهام

یکی از ابهامات زندگی‌ام این است که، در آن روز ِ به‌خصوص، با چه حسی و چه شکلی، محمد هسته‌ی خرماهایی که می‌خورد را توی کاسه‌ی پسرعمویش علی می‌گذاشت؟!

قرآن را نمی‌بوسیم

دیگر مدتهاست قرآن را نمی‌بوسیم. چون مدت‌هاست آن را از روی طاقچه برنداشته‌ایم. و خاک گرفته و اگر ببوسیم صورتمان کثیف می‌شود… تازه وضو گرفتیم، نباید صورت‌مان خاکی شود. تاقچه‌ی عادتِ زندگی‌مان را مدتهاست گرد نگرفته‌ایم. بهار دارد از راه می‌رسد. دلمان هوای تازه و قرآن تمیز می خواهد. از پنجره بیرون را نگاه می‌کنم. هوا سردی ملسی دارد و آن بیرون بارانِ زیبایی دارد می بارد و ما مدت‌هاست که قرآن را نمی‌بوسیم.