مرد که گریه می‌کنه

یک مرد همیشه ایستاده گریه می‌کنه. هیچوقت نشسته نه… هیچوقت چشم در چشم نه… همیشه پشت پستو… همیشه تنها.
چون همیشه گریه برای مرد گرون تموم می‌شه. از یه طرف اشک می‌ریزه و از طرفی با یکی از دستاش چند تا سیلی به صورت خودش می‌زنه تا از اون فضا بیاد بیرون.
گریه‌های مرد خنده‌داره. و این بزرگترین تناقض قضیه است.
مرد که باشی، اون‌قدر کم بهت حق گریه‌کردن می‌دن که وقتی موقعیت خوبی پیش میاد ازش نهایت استفاده رو می‌بری. انگار یه بغض عمیق میشکنه… نه، اصلن انگار چند تا از سلول‌های قلبت واقعن می‌شکنن.
و البته نکتهٔ جالب قضیه اینجاست که…
گریهٔ مرد زود هم تموم می‌شه…
نه بخاطر اینکه دردش کمتره . نه اصلن. بلکه بخاطر اینکه یه عمر تو جامعه‌ای زندگی کرده که دم گوشش از هر طرف خوندن: «آقاجون سرتو بالا بگیر! مرد که گریه نمی‌کنه…» خب می‌دونین چیه؟ گور بابای یه همچین جامعه‌ای.
مرد گریه می‌کنه…خوبش هم گریه می‌کنه. فقط شرایطش فرق می‌کنه.
فرقش اینه که یک مرد می‌ایسته… سر کمی خم… دائم در حال سیلی‌زدن به خود… خنده‌دار و پرتناقض… گوشهٔ اتاق… پشت به همهٔ دنیا… و رو به سمت تنها چیزی که تو این دنیای بزرگ می‌تونه روش حساب باز کنه… دیوار… دیوار… و دیوار… یه دیوار محکم برای اینکه بهش تکیه بده…و در آغوش بگیرتش.