ـ چی چیه الکی سرتو تکون میدی؟ من خودمم نمیفهمم چی دارم میگم، تو چطوری میفهمی؟
مکالمه
اعتقاد
– تو به عشق در نگاه اول اعتقاد داری؟
– من به نگاه اول اعتقاد داشتم.
جهانسومیها
یه بار دیگه باید تشکر کنم از شما بینندگانِ عزیز برنامه که طی روزهای اخیر از هر حیث ما رو شرمنده کردید…
– بابا خیلی خُب. اینقدر جهانسومیبازی درنیار. وظیفهمون بود.
بحث عمیق
– … مثال میزنم؛ فرض کن اگه یه روز من خواهرت رو بگام، تو چهات میشه؟ خُب این هم عینِ همونه دیگه! ببین…
– فرزاد، حیف که در مثل مناقشه نیست، وگرنه دهنت رو سرویس میکردم!
– آفرین. دقیقاً. چه به نکتهی خوبی اشاره کردی: دهن…
تصور کنم من آمدم خانهی شما. بعد از در که آمدم تو، به جای گلِ روی تو، دهنِ خواهرت رو ببوسم، بعد…
[تا این لحظه، مثلی دربارهی اینکه آیا در تصور هم مناقشه هست یا خیر، کشف نشده است!]
کریس و مس
مس: کریس! کریسمسات مبارک!
کریس: ممنونم مس! کریسمس تو هم مبارک!
مُردّد
– فکر کنم اگه فلان کار را بکنیم، این جوری میشه…
– تو مطمئنی؟
– وقتی میگم فکر کنم یعنی مطمئن نیستم دیگه احمق!
امشب
– تو چرا اینقدر فکر میکنی با من فرق داری؟
– چون واقعاً دارم.
– چه فرقی؟
– خودت خوب میدونی…
– نمیدونم.
– اینکه تو اصلیِ من هستی؛ ولی من اصلیِ تو نیستم.
– چرا اینطوری فکر میکنی؟
– چون همینطورییه.
– نیست… تو اصلیِ من هستی…
– ثابت کن.
– چجوری؟
– امشب رو همینجا بمون.
هیچ میدونی
– هیچ میدونی چرا دیوار دستشوییها سیاه نیست؟
– کی گفته همچین حرفییه؟
– سؤال رو با سؤال، جواب نده. میدونی؟
– نه. چون اصلاً این قضیه رو قبول ندارم…
– سؤال رو با نظریه جواب نمیدن،
– نه. چرا؟
– چون بشه راحت سوسکهاش رو کشف کرد!
– مسخره بود. دیوار کجا سیاهه، که دیوار دستشویی باشه؟
– بعد هم با آفتابه و شیلنگ، سوسک بیچاره رو به رگبار میبندن آخرش بیچاره به همون جایی که بود برمیگرده. منتها حالا مثل موش آبکشیده شده.
– آره لابد حسابی خجالت میکشه.
– البته حالا دیگه اون یه موشِ مردهی آبکشیده است… پس خجالت براش معنایی نداره. داره؟